شب نوشت

گاه و بی گاه

شب نوشت

گاه و بی گاه

سلام!!!
با اون همه یال و کوپال و غرور، چشاش ملتهب وسرخ شده بود
همه انسانها وقتی به این نقطه می رسند، رفتار مشترکی رو از خودشون نشون میدن.
خداحافظ

طبقه بندی موضوعی
آخرین نظرات
  • ۲۳ آبان ۹۵، ۱۹:۰۱ - مکاترونیک خودرو
    خیلی بده
  • ۲۰ آبان ۹۵، ۱۳:۳۴ - مجتبی مطوری
    (:

12

چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ

کنارِ خیابانِ امام‌‌خمینی، ماهی می‌فروختند. ماهی ها زنده بودند و باله هایش را آرام آرام تکان می‌دادند. شبیه زنی که زجرکش شده و دارد جان می‌دهد. یک ماهی کپور خریدم. فروشنده پولک ها را جدا کرد و ماهی را به من داد. خجالت کشیدم به او بگویم شکم ماهی را خالی کن. ماهی را به خانه آوردم. با چاقوی زنجانی، شکمش را سفره کردم. محتویاتش را خالی کردم. بدنش را قطعه قطعه کردم، شستم و درون فریزر قرار دادم. الان احساساتی شبیه به یک قاتل دارم.

نقطه. تمام.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۱۷
طاها

نظرات  (۲)

همسایه مون یه زنی بود که با پسرش زندگی می کرد.یه روز تو کوچه داشتم بازی می کردم دیدم از انتهای کوچه با دستای خونی و یه چاقو داره میاد. تعجب کردم.با خنده گفت ببین من قاتلم.البته که از قبل می دونستم مرغ های محلی همسایه هارو اون میره سرمیبره...

پاسخ:
من جای تو بودم باهاش ازدواج میکردم
۰۹ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۶ نگار عین
هیچوقت نمیتونم تصور کنم به ماهی دست بزنم :(( خدا نیاره اون روزو
با این حالم عاشق شمال و زندگی کردن تو شمالم هستم :/
پاسخ:
بله بله. خدا نیاره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">